یه راه بی انتها جلو رومه باید برم
حتی اگه باشه اشتباه، دارم اشتها
بزرگترین چالش زندگیم و بکنم و
سر بالا ، به خودم بکنم افتخار
یه طرف ترس میگه ریسک نکنم
یه طرف امید میگه برو من باهاتم
تا به خودم اومدم دیدم مرز و رد کردم
وسط کوه ، تا زانو تو برفم
بگذریم اینم گذشت و رسیدیم به دریا
ترس، موج میزنه تو چشمِ ما
این که کَفِشْ سوراخه حالا چی کار بکنیم؟
این مرحله هم گذشت و رسیدیم به ساحل
خوشحال، فکر میکردیم قول آخره
بودیم غافل، سرنوشت نقشه ها داره
ریشه کن پسر ؛ طوفان تو راهه
که فقط تو اوج پرواز میکنه
آوارگی شروع شد، بی خوابی و گشنگی
مرزارو برا ما بستن چون که ایرانی بودیم
سوریا فرش قرمز زیرپاشون
میگن بفرما تا سُرَیا هستیم ما نوکرتون
ولی ما باید بریم از کوه و جنگل
سرما میزنه تو استخونت هر دم
تب و لرز کردم ولی نمیتونستیم ادامه بدیم
چون که همه پلیسا اون سمتن
چند روز گذشته بالاخره دادیم ادامه
رو به پایانه توانی که تو پاهامه
شادی دشمن و دل مادرم که میشکست
نبوده تو زندگی پشتت، هیچ وقت… پس
رنگ سفید و بپاش رو سیاهی های دنیاتو
یه هو،یکی گفت بدو بدو راه زنا اومدن
اسلحه رو حس کردم رو شقیقمو
تو فکر بودم چی کارکنم ؟؟چهره ی
مادرم اومد جلو چشَم تسلیم شدم
نامردا بُردن،پول و گوشی ساک و
هر چی که توشه ،عصبانی خونم میجوشه
گفتم خدا اگه این یه خوابه بیدارم کن
که فقط تو اوج پرواز میکنه
تا مقصد مونده هنوز ۴تا کشور
آخه تا کِی باید بگیم بوده قسمت؟
چرا قسمت ماس؟فقط درد و عذاس؟
چرا کمی شادی نمیاد…،تو طالع ما
به چشم دیدیم خیلی چیزارو فهمیدیم
ولی داستان ختم نمیشه به اینجا
حالا کمپ و خوابیدنِ تو راهرو
نگاه سنگین آدماشو دلی که میگیره
هر روز؛ میشه تنگ تر از دیروز
وطنم رفتم من از تو ولی نه تو از تنم
به آغوش تو ببرنم، کنار پدرم